بخش ششم:
پیوندبهائیت وصهیونیسم
از نکات مهمی که شائبه دخالت قدرتهای استعماری را در ماجرای ایجاد فرقه «بابیگری» و «بهائیگری» به یقین مبدل می سازد، حضور کنسول روسیه در مراسم اعدام «باب» و درخواست عفو برای اوست. بهاییان مدعی اند وقتی به خواسته کنسول توجه نمی شود و جنازه باب را به خندق می اندازند، وی نقاش ماهری را به محلی که جسد باب انداخته شده بود، می برد و از روی آن تصویری تهیه می نماید که نمونه ای از این تصویر هم اکنون در محل دفن او قرار دارد. (16)
کینیاز دالگورکی در مورد جریان معدوم شدن «علی محمد باب»، چنین می نویسد:
«(علی محمد) چند ماهی در بوشهر ریاضت می کشید ولی جرأت اظهاری نکرده. . . پس از دو ماه به طرف شیراز حرکت می نماید در راه جسته جسته عنوان مبشری را پیش کشیده نیابت امام عصر را اظهار می نماید تا به شیراز می رسد. . . و بعضی مردم عوام را دور خود جمع می نماید. . . (علما در مورد ادعاهایش از او سؤال می کنند و پس از چند چوب خوردن و چند ماه حبس) از شیراز بیرونش می نمایند. بیچاره عاق پدر و مادر با دست تهی از آنجا به اصفهان وارد می شود و لابد هزار مرتبه در دلش مرا لعنت کرده و نادم و پشیمان بود. . . همین که به من اطلاع رسید )او) وارد اصفهان شده یک نامه دوستانه به (منوچهر خان) معتمدالدوله حکمران اصفهان نوشتم و سفارش سید را نمودم که از دوستان من و دارای کرامت است از او نگاهداری شود. . . از بدبختی سید، معتمدالدوله مرحوم شد. سید بیچاره را گرفتند و به تهران روانه نمودند، من هم به وسیله میرزا حسین علی و میرزا یحیی و چند نفر دیگر در تهران جار و جنجال راه انداختم که صاحب الامر را گرفته اند، لذا دولت او را. . . به تبریز و از آنجا به ماکو بردند ولی دوستان من آن چه ممکن بود تلاش کردند و جنجال راه (انداختند). . . من بیش از آن چه می کردم نمی توانستم بکنم. . . به علاوه اگر سید را در تهران نگاه می داشتند و سؤالاتی از او می شد یقین داشتم سید آشکارا مطالب را می گفت و مرا رسوا می نمود. پس به فکر افتادم که سید را در خارج از تهران تلف نموده پس از آن جنجال بر پا نمایم. . . پس از کشته شدن سید خبر آن در تهران به من رسید و (به)میرزا حسینعلی(17) و چند نفر دیگر که سید را ندیده بودند گفتم جنجال بر پا نمایند. . . ».
نکته قابل توجه در ماجرای باب همگامی و وحدت رویه روسهای تزاری و استعمارگران انگلیسی است. این دو دولت که در اکثر موارد در ایران با یکدیگر رقابت داشتند، به دلایل نامعلوم بر سر مسأله باب با یکدیگر به نوعی تفاهم رسیده بودند. هرچند که بعد از کشته شدن «باب» روسها از انگلیسی ها سبقت جستند و با دخالت صریح سفیر روسیه در نجات جان «میرزا حسینعلی نوری» (بهأالله) - که به خاطر شرکت در طراحی توطئه ترور ناصرالدین شاه در آستانه اعدام قرار داشت - و انتقال او به عراق، نزد بهائیان عزیز و محترم تر شدند، تا جایی که بهأالله به افتخار امپراتور روسیه لوح ویژه ای صادر کرد و پسرش عبدالبهأ رسماً برای روسها جاسوسی می کرد.
این وضع تا انقلاب کمونیستی روسیه در سال 1917 ادامه داشت، پس از آن بهایی ها به طور کامل به دامان انگلستان افتادند و تا آنجا پیش رفتند که همان عبدالبهأ- که برای روسها جاسوسی می کرد- به خاطر خدماتش از دولت انگلیس لقب «سر» دریافت کرد. البته از سال 868 میلادی که میرزا حسینعلی نوری (بهأ) و همراهانش به «بندر عکا» منتقل شدند، پیوند بهائیان با کانون های مقتدر یهودی غرب تدوام یافت و مرکز بهائی گری در سرزمین فلسطین به ابزاری مهم برای عملیات بغرنج ایشان و شرکایشان در دستگاه استعماری بریتانیا بدل شد. به نوشته فریدون آدمیت:
«عنصر بهائی چون عنصر جهود(18)، به عنوان یکی از عوامل پیشرفت سیاست انگلیس در ایران درآمد. طرفه این که از جهودان نیز کسانی به این فرقه پیوستند و همان میراث سیاست انگلیس به آمریکا نیز رسیده است»(19).
این پیوند در دوران ریاست عباس افندی (عبدالبهأ) بر فرقه بهائی تداوم یافت.
در کتاب خطابات عبدالبهأ که در 288 صفحه و در مصر چاپ شده، در صفحه 23 در نطق سپتامبر 1911 م آمده است:
«اهالی ایران بسیار مسرورند از اینکه من آمدم اینجا. این آمدن من اینجا سبب الفت بین ایران و انگلیس است ارتباط تام حاصل می شود نتیجه به درجه ای می رسد که به زودی از افراد ایران جان خود را برای انگلیس فدا می کند». (20)
در دوران جنگ اول جهانی، فرقه بهایی کارکردهای اطلاعاتی جدی به سود دولت بریتانیا داشت و این اقدامات، کار را بدانجا رسانید که گویا در اواخر جنگ، مقامات نظامی عثمانی تصمیم گرفتند «عباس افندی» را اعدام کنند و اماکن بهائیان در «حیفا» و «عکا» را منهدم نمایند اما اندکی بعد عثمانی شکست خورد و این طرح تحقق نیافت.
پس از پایان جنگ اول جهانی، که قیمومیت فلسطین توسط شورای عالی متفقین به بریتانیا واگذار شد، سر هربرت ساموئل، اولین کمیسر عالی فلسطین که چرچیل، نام «شاه ساموئل» را بر او نهاده بود، در 5 سال حکومت مقتدرانه اش در فلسطین دوستی و همکاری نزدیکی با عباس افندی داشت. در اوایل حکومت «ساموئل» دربار بریتانیا به پاس قدردانی از خدمات بهائیان در دوران جنگ نشان و عنوان «شهسوار طریقت امپراتوری بریتانیا» را به «عباس افندی» اعطا کرد. (21)
بهائیت را بشناسیم
میرزا حسینعلی نوری (بهأالله) در سال 1233 قمری در تهران به دنیا آمد. پدرش «میرزا عباس» به کار منشیگری و حسابداری و معلمی در خانه شاهزادگان و اشراف روزگار اشتغال داشت و حسینعلی خواندن و نوشتن را نزد پدر آموخت. البته او بعدها ادعای «امّی» بودن کرد، اما خواهرش این امر را تکذیب می کند.
با پیدایی «سیدعلی محمد شیرازی» (باب)، میرزا حسینعلی با پیروی از فرقهه بابیگری کم کم از سران مهم فرقه «بابیه» می شود. وی در افتضاحات «بدشت» واقع در حوالی شمال شرقی کشور که در آنجا هواداران و پیروان «باب» نسخ دین مبین اسلام را اعلام کردند، حضوری فعال داشت. در این روز طاهره قره العین با چند تن از مردان پیرو باب همبستر شد و چون خبر اعمال زشت و غیر اخلاقی و پرده دری های آنان به محمدشاه قاجار رسید فرمان قتل او را صادر کرد. اما با مرگ محمدشاه این فرمان اجرا نشد و میرزاحسینعلی با حمایت مأموران سفارت روسیه به تهران بازگشت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
16- تصویر این نقاشی ادعایی در موزه «کرمل»، واقع در کوه کرمل، که بزرگترین معبد و مشرق الاذکار بهائیان در فلسطین اشغالی ایجاد شده، نگهداری می شود.
17- طبق خاطرات دالگورکی جریان آشنایی دالگورکی و میرزا حسینعلی نورکجوری (بهأالله) و میرزا یحیی (صبح ازل) قبل از سفر دالگورکی به عتبات است. دالگورکی با این دو نفر در خانه احمد گیلانی و به نیت جاسوسی رابطه برقرار کرده است و در این مورد می نویسد:
«من چند نفر محرم خود را ]در این جلسات[ تربیت جاسوسی می نمودم و هیچکدام لیاقت میرزا حسینعلی و برادرش ]میرزا یحیی[ را نداشتند».
18- جهود: یهودی، کلیمی، اسرائیلی، فرهنگ دهخدا.
19- فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، صص 458-.457
20- نورالدین چهاردهی، چگونه بهائیت پدید آمد، ص .210
21 -عبداله شهبازی، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره 27، پاییز .1382
نوشته شده توسط : علی